در شرایطی که نیکلاس هاپتون سفیر انگلستان در ایران به عرصه موسیقی و نواختن گیتار علاقه دارد، همسر وی ترجیح می دهد در دنیای نقاشی اوقات خود را بگذراند. خانم هاپتون معتقد است که ازدواج با یک دیپلمات روی زندگی هنری وی تأثیرگذار بوده است زیرا زندگی دیپلمات، یک زندگی عادی نیست. در شرایطی که ترافیک در شهر تهران مشکلی بزرگ و واقعی است به طور حتم زندگی در خیابان فردوسی بر روند فعالیت این خانواده تاثیرات فراوانی گذاشته است و با این اوصاف خانم هاپتون عاشق جنوب شهر تهران است. در ادامه می توانید مصاحبه با همسر سفیر انگلستان را که با توجه به پاره ایی اصلاحات از سوی سفارت منتشر شده را بخوانید.

گفتگوی اختصاصی آوا دیپلماتیک با “الکساندرا اچنیک – هاپتون”

همسر سفیر انگلستان در ایران

در ابتدا، بفرمایید چرا والدینتان از شیلی به بریتانیا مهاجرت کردند؟ آیا از آن دوران خاطره ایی برایتان تعریف کرده اند؟

والدین من در سال 1963 به دلایل شغلی از شیلی مهاجرت کردند. پدر من، مارسیال اشنیک، در سن 20 سالگی و پس از ازدواج با مادرم، ماریا لویسا هولزمان که در آن دوران 18 سال داشت، برای تحصیل در رشته معماری به بارسلونا رفت.

مادرم آنقدر زیبا بود که پدرم نمی توانست از او بگذرد! در سال 1966، هردوی آنها به انگلستان آمدند، چراکه شغلی به عنوان دستیار کالین سن جان ویلسون (معماری شناخته شده و دارای مرتبه شوالیه به پاس طراحی کتابخانه بریتانیا) در کمبریج به وی پیشنهاد شد.

بعدها، او در مرکز مطالعات معماری و شهرسازی کمبریج به پژوهش پرداخت و دیری نگذشت که توانست در دانشگاه کمبریج به تدریس مشغول شود؛ در همان دوران، مادرم نیز در حوزه طراحی نرم افزارهای رایانه ای مشغول به کار شد.

برادران من هردو در دوران اقامت والدینم در بارسلونا متولد شدند، اما من در شهر کمبریج به دنیا آمدم. اگرچه مادرم به من می گوید که (غربت در) جوانی و مراقبت از فرزندان، آن هم دور از خانواده، کار دشواری بود، ولی به وضوح می توانید ببینید که آنقدر از زندگی در انگلستان لذت بردند که دیگر هیچگاه به شیلی برنگشتند.

آیا شما علاقه‌مند بوده‌اید که با پدربزرگ و مادربزرگ و یا دیگر اقوام و نیاکان خود در شیلی آشنا شوید؟

من همواره به شیلی علاقمند بوده ام و هر چند سال یکبار ما را به آنجا می بردند تا بتوانیم پیوند عمیقی با این کشور برقرار کنیم. در واقع، من دوست دارم به آنجا برگردم، زیرا کشوری بسیار زیبا است.

فرزندان ما نیز از دیدن روابط، دوستان خوب و صحبت به زبان اسپانیولی لذت می برند. امیدوارم آنها هم چنین ارتباطی را با شیلی برقرار کنند.

شما در کمبریج متولد شدید. آیا دوران جوانی و بزرگ‌سالی را در آنجا سپری کردید؟ فعالیت‌ها و سرگرمی عمده شما چه بود؟

من در کمبریج بزرگ شدم و بخش اعظم تحصیلات خودم را در آنجا گذراندم. در آن دوران من به مدرسه معتبری به نام صومعه سن ماری می رفتم که اداره آن را راهبه هایی سختگیر برعهده داشتند، اما دوران راهنمایی را در مدرسه شبانه روزی بنندن در کنت گذراندم که تجربه ای شگفت انگیز و تعیین کننده را برای من رقم زد.

پس از آن، در رشته اقتصاد در کالج مگدالن در دانشگاه کمبریج پذیرفته شدم و به کمبریج بازگشتم. با اینکه تحصیلات الزاماً دغدغه اصلی من در دانشگاه به حساب می آمد، اما رقص و موسیقی معاصر را نیز پیگیری می کردم، چراکه در اکثر دانشگاه ها رسمیت داشت و در همین راستا، من نمایشهایی را در تئاتر ADC کارگردانی کردم و جایگاهی در سفر با قایق دختران اول دانشگاه بدست آوردم.

آن دوران مملو از مشغله و در عین حال، لذت و خوشی بود؛ در آنجا من توانستم دوستان بسیاری پیدا کنم و با همسر آینده ام آشنا شوم.

چرا رشته اقتصاد را انتخاب کردید؟

در دوران تحصیل در مدرسه بنندن، من سعادت درس آموزی از معلمی الهام بخش در درس اقتصاد بنام آقای بیلیس را داشتم. ایشان معلمی بی نظیر بود و مطالب بسیاری را در مدت دوسال به من آموخت.

در طول این دوران بود که تصمیم گرفتم در دانشگاه نیز اقتصاد بخوانم. اقتصاد برای من رشته ای جذاب و پرکاربرد بود، زیرا به ابعاد روزمره زندگی ارتباط دارد و از سوی دیگر، اقتصاد زیرشاخه علوم اجتماعی است، بدین معنا که هیچ چیز، یک جواب مطلق ندارد و فرد باید همواره در جستجوی پاسخ باشد. اقتصاد همچنین به شما یاد می دهد چگونه به طور مطلوب استدلال کنید.

در سال 1991 که درس را تمام کردم، به یکی از شرکتهای بزرگ حسابداری در لندن ملحق شدم که آرتور اندرسن نام داشت و مرا به عنوان کارآموز پذیرفت.

پس از دو سال و نیم، دریافتم که برای حسابداری ساخته نشده ام و به سراغ تبلیغات رفتم؛ البته تبلیغات برای من، صنعتی سرشار از خلاقیت بود که علایق من را نیز تأمین می کرد.

مدتی را برای دو شرکت تبلیغاتی در لندن و در رم نیز در یک شرکت کار کردم؛ با این حال، هیچ کدام از این تجربیات، خاطراتی به خوبی آنچه در شرکت تبلیغاتی ساعتچی برایم حاصل شد را به ارمغان نیاورد؛ شرکتی که چشمه جوشان خلاقیت در دنیای تبلیغات لندن دهه 1990 بود.

باید اذعان کنم که ترک آن وادی شگفت انگیز در سال 2002 که گابریل فرزند سوم ما، به دنیا آمد، کار بسیار دشواری بود.

پس از تحصیل در رشته اقتصاد، شما بطور مستمر، پیگیر کلاسهای نقاشی بودید. آیا تا به حال شده به خودتان بگویید ای کاش به جای اقتصاد در رشته هنر تحصیل می کردم؟

سوال خوبی است. می توان گفت در سن 18 سالگی، تحصیل در رشته هنر دغدغه جدی من نبود؛ زیرا نه در لیست رشته های انتخابی من بود و نه سررشته ای از آن داشتم.

علاقه من به نقاشی در دوران گذر از جوانی به بزرگسالی شکل گرفت و خوشحالم اقتصاد را در دانشگاه دنبال کردم، چراکه نکات بسیاری را در اداره کسب و کار به من یاد داد و پس از آن به سمت نقاشی رفتم.

البته همسرم همیشه مرا به نقاشی های بیشتر و انجام آن به موازات دیگر کارها تشویق می کند. بدین ترتیب، در کنار کار در لندن، در کلاسهای نقاشی دانشکده هنر کمپدن و بعد از آن، در دانشکده هنرهای تجسمی هدرلی ثبت نام کردم که بیشتر شامل نقاشی روزمره، رنگ روغن و پرتره می شد.

هنگامی که در مراکش بودید، یکی از نقاشی های شما را برروی یکی از دعوتنامه های یونیسف چاپ کردند. آیا علاقه به فعالیت های خیریه با یونیسف یا دیگر آژانسهای سازمان ملل از دیرباز در شما وجود داشت؟

همینطور است. “خیابان کسبه” که یکی از نقاشی های آبرنگ در نمایشگاه اول من در رباط بود، توسط یونیسف برگزیده و سپس، روی کارت دعوت ها چاپ شد.

البته جای خوشحالی داشت که یکی از نقاشی های خود را روی کارتی می بینم که در سرتاسر جهان به فروش می رسید و می توانستم در خیریه ای ارزشمند شرکت کنم که هدفش کمک به کودکان نیازمند بود. مهم است که وقتی دستتان باز است، برای کمک به دیگران وقت بگذارید.

چقدر فرزندان خود را به کارهای خیریه و داوطلبانه ترغیب می کنید؟

من و همسرم، هردو، فرزندان خودمان را در حد توان آنها، به کارهای داوطلبانه و کمک به کسانی که زندگی مناسبی ندارند ترغیب می کنیم.

در ایام کریسمس، فرزندان ما معمولا برای افراد سالخورده یا ناتوان که در اماکن مراقبتی زندگی می کنند، می نوازند و می خوانند.

در تابستان سال قبل، دختر 19 ساله ما، سوفیا، به سریلانکا رفت و یک ماه را در یک یتیم خانه که کودکان ناتوان را نگهداری می کرد، کمک کرد. دختر کوچکتر ما، آنجلیکا، یک هفته را در شهر لورد (فرانسه) ماند تا به مردم ناتوان کمک کند تا آنها لباسهای خود را بپوشند، غذا بخورند و به اماکن عمومی بروند.

در ایران هم، سوفیا در مرکز اطلاعات سازمان ملل فعالیت داوطلبانه داشت که برایش تجربه لذتبخشی بود. پسران جوان ما نیز در مدرسه شبانه روزی به کارهای دواطلبانه در جوامع محلی خود تشویق و ترغیب می کنیم.

شما در نقاشی‌هایتان عمدتاً از چه سبکی پیروی کرده‌اید؟

سبک نقاشی من اغلب استعاری و چندلایه است و از این رو، می توان گفت حاصل مشاهدات و علایق من و سرشار از نور و رنگ است. من نقاشان بسیاری را دوست دارم، اما به گمانم، سبک و سیاق مورد علاقه خودم را می توانم در کارهای سزان، نقاش امپرسیونیستی فرانسوی و همچنین، نقاش امریکایی، جان سینگر سارجنت پیدا کنم.

هردو این هنرمندان مناظر زیبا و الهام بخشی را خلق کرده اند. سارجنت در طراحی پرتره نیز پیشتاز بود. دیوید هاکنی، نقاش بریتانیایی، کلودیو براوو، نقاش شیلیایی و تامارا دلمپیکا، نقاش لهستانی هم از هنرمندان مورد تحسین من هستند. می توانم بگویم هریک به طریقی برایم الهام بخش بودند.

در کدام کشورها آثار خود را به نمایش گذاشته اید؟

من در چند نمایشگاه بصورت اختصاصی یا عمومی در رباط، لندن، رم، دو نمایشگاه در پاریس و دو نمایشگاه در تهران حضور داشتم.

چند بار هم در نمایشگاه تابستانی تهران در گالری ماه شرکت داشتم و یکی از نقاشی هایم در حال حاضر، در نمایشگاهی در کاخ گلستان به نمایش گذاشته شده که به «شیوه ایرانی پیک نیک» می پردازد. در همین نمایشگاه، می توانید چند اثر مینیاتوری منحصربفرد را ببینید و بازدید از این نمایشگاه را قویاً به شما پیشنهاد می کنم.

برای شما کدام کشور بیشتر الهام بخش بوده است؟

هرجا که تاکنون رفته ام برایم الهام بخش بوده است. اما فکر می کنم مراکش سرآغاز همه چیز بود. مراکش کشوری شگفت انگیز با نوری منحصربفرد است.

نقاشان بسیاری، نظیر ماتیس و وینستون چرچیل، از آن الهام گرفته اند. اثر آبرنگ چرچیل بنام «مراکش» بسیار زیبا است و ارزش دیدن دارد. مراکش، ایتالیا، فرانسه، قطر و اکنون، ایران برایم بسیار الهام بخش بوده اند؛ کشورهایی که هریک به روش خود، زیبایی خودشان را به تصویر می کشند.

چه زمانی و چگونه با آقای سفیر هاپتون آشنا شدید؟ آیا مراسم ازدواجتان سنتی بود؟

ما در سال 1988 در کمبریج و هنگامی که در کالج مگدالن تحصیل می کردیم، با هم آشنا شدیم که یک سال به طول انجامید، زیرا آغاز تحصیل من با سال پایانی ایشان مصادف شد.

وی کمی بعد به وزارت امورخارجه ملحق شد و من ماندم و به تحصیل خود ادامه دادم.

وقتی نیک (نیکلاس هاپتون) به نخستین پست دیپلماتیک خود در رباط اعزام شد، من تازه به لندن آمده بودم تا در آرتور اندرسن کارم را شروع کنم.

تقریبا حدود 2 سال رابطه ما از راه دور بود و از آنجا که در آن زمان ایمیل وجود نداشت، برای یکدیگر نامه می نوشتیم. به هر حال، عشق راه خود را پیدا می کند و در سال 1993، تصمیم به ازدواج گرفتیم.

مراسم ازدواج ما در کلیسای کاتولیکی در کمبریج برگزار شد و بعد از آن، مراسم مجللی را در خانه ییلاقی خانواده ام در خارج از کمبریج برگزار کردیم؛ مراسمی براساس سنتهای انگلیسی که در آن، تزیینات مرسوم، سخنرانی، نهار و گروه موسیقی جاز بود و ما با آن رقصیدیم.

آیا ازدواج با یک دیپلمات برجنبه های حرفه ای و هنری شما تاثیر گذاشته است؟

ازدواج با یک دیپلمات بی شک از نظر حرفه ای و هنری برایم تاثیرگذار بوده است. زندگی دیپلماتیک مارا به مقاصد متنوعی برد که هریک، در کنار عدم ثبات بالقوه و سازگاری، استفاده از فرصت ها و تعامل با مردم و زبانهای مختلف را به ما آموخت و سرمنشأ بینش و مبدأ آشنایی با افراد جالبی شد.

برای مثال، در طول ماموریت اول ما در مراکش، من بطور موقت در سمت دستیار مدیر شورای بریتانیا مشغول به کار شدم که من را به کمیسیون اروپا در بروکسل برد و من نیز، با استفاده از نقاشی های خودم، طرح کارت ویزیت خودم را طراحی کردم و در اوقات فراغت، در کنار بانو پائولین رمزی، نقاش با استعداد رنگ روغن و همسر زیبای سفیر بریتانیا در رباط نقاشی می کردم.

در ایتالیا، درحالی که دو فرزندم در حال رشد بودند و سومی نیز به آنها اضافه شد، من به عنوان مدیر برنامه ریزی لیگاس دلانی، یکی از آژانس های خلاق و پیشتاز در عرصه ارتباطات بین الملل فعالیت داشتم.

در فرانسه، دو فرزند دیگرم به دنیا آمدند و با مادران فرانسوی به مباحثات هفتگی می پرداختیم و به کلاسهای تکنیک نوین نقاشی کاترین دبرتیان می رفتیم.

در دوحه، من یاد گرفتم چگونه امور اقامتگاه سفیر را همانند یک هتل پنج ستاره اداره کنم و بتوانم رضایت وزرا و اعضای خاندان سلطنتی بریتانیا را که به طور مرتب به آنجا می آمدند، جلب کنم.

در تهران نیز، مرمت نقاشی ها و طراحی داخلی را به هدف بازسازی اقامتگاه خودمان آموختم، چراکه در سال 2011 و هنگام حمله به آن، دچار آسیب های جدی شده بود.

علاوه بر این، من توانستم کمی فارسی یاد بگیرم و دوره های زبان انگلیسی را برای کارمندان محلی برگزار کنم که عمدتاً توسط خودِ من تدریس می شود.

امیدوارم بتوانم در طول ماموریت همسرم، از او حمایت و رویدادهای دیپلماتیک و تجاری بریتانیا را هماهنگ کنم، بطوریکه در صورت تداخل کار ایشان با رویدادها، خودم به تنهایی همه چیز را انجام می دهم.

در کل می توان گفت زندگی دیپلماتیک، همانطور که از نامش پیدا است، سختی های خودش را دارد و درعین حال، توانست سازگاری، استفاده از فرصتها و مهارتهایی نظیر تعامل با مردم و زبانها و نقاشی رنگ روغن را به ارمغان بیاورد؛ مهارتهایی که شاید آسانی یک شغل عادی یا لذت همراهی فرزندانمان را نداشته باشند، اما آنها را همیشه همراه خود خواهم داشت.

تا چه اندازه شغل دیپلماتیک همسر شما بر تربیت فرزندان تاثیر داشته است؟

همانطور که گفتم، شغل دیپلماتیک معنایش آن است که بعد از دو یا سه سال باید جابجا شوید، ولی هر 5 فرزند ما از مزایا و حضور در این کشورهای زیبا و  فرهنگهایشان بهره و لذت بردند. با این حال، از سن 9 سالگی برای پسرها و 11 سالگی برای دخترها، تصمیم ما بر آن شد که همه را به مدارس شبانه روزی در انگلستان بفرستیم.

بدین ترتیب، آنها از ثبات بیشتری برخوردار خواهند بود و می توانند دوستی های طولانی تری داشته باشند و در آزمون دانشگاه های بریتانیا شرکت نمایند.

شاید برای ما دوری فرزندانمان سخت باشد، اما حضور در مدارس شبانه روزی برای آنها تصمیم خوبی بود. من باید با آرامش خاطر و انضباط، نیازهای هریک را مدیریت کنم و همین بس که بدانید مادر بودن از راه دور اصلاً کار آسانی نیست.

جای شکر دارد که فرزندانمان از مدارس شبانه روزی لذت می برند و آنقدر زمان نداشته اند تا به دوری از ما فکر کنند، چراکه سرگرم درس، موسیقی، ورزش یا نمایش هستند. همه ما چشم انتظار تعطیلات هستیم که باردیگر دورهم جمع شویم.

چند فرزند دارید؟

دو دختر، یکی 19 و دیگری 17 و سه پسر که به ترتیب، 15، 13 و 11 ساله هستند. فرزندان ما بسیار دوست داشتنی هستند و از این بابت، احساس خوشبختی می کنیم.

پسران شما به فوتبال علاقمند هستند و شنیدم که برای تماشای بازی پرسپولیس به استادیوم رفتند. آیا بازی برایشان جالب بود؟

هر سه پسر من عاشق فوتبال و راگبی هستند و علاوه بر حضور در تمرین پرسپولیس، به تماشای بازی ایران و چین در بازیهای دور مقدماتی جام جهانی رفتند. آنها همچنین در فضای سفارت با مردانی که بسیار از آنها بزرگتر هستند فوتبال بازی می کنند.

با توجه به روحیه اجتماعی که دارید، آیا موفق شده‌اید با ایرانیان ارتباط برقرار کنید؟

من ایرانیان بسیاری دیده ام و به نظرم، مردم خوش برخورد و تعامل پذیری هستند. بسیاری از آنان تحصیلکرده اند و صحبت با آنها مفید است.

هنگامی که با شهروندان ایرانی مواجه می شوید، آیا به آنها می‌گویید که همسر سفیر انگلستان هستید؟

نه همیشه، چراکه واضح است برخورد آنها با گفتن این حرف تغییر می کند. با این حال، بعضی اوقات نمی شود این حقیقت را پنهان کرد.

من به عنوان همسر سفیر به رویدادها و مناسبت هایی دعوت می شوم که زندگی را برایم شگفت انگیز جلوه می دهد. برای مثال، برای ریاست جلسه گروه زنان حرفه ای دعوت شدم، زیرا ریاست این گروه همواره برعهده همسر سفیر بریتانیا بوده است. در این گروه، من با زنانی توانمند و حرفه ای در عرصه کارگردانی تئاتر و فیلم، معماری، مددکاری اجتماعی، پزشکی و حقوق آشنا شده ام.

 آیا سرکارعالی در مراسم تقدیم استوارنامه جناب هاپتون به دکتر روحانی حضور داشتید؟

خیر، حاضر نبودم، اما با همسر وزیر امورخارجه، خانم ظریف چندباری دیدار کرده ام. صحبتهای جالب ایشان را شنیده ام و در رویدادهای خیریه گروه بانوان دیپلماتیک شرکت میکنم. ایشان زنی خوش رو و تاثیرگذار است.

شما از موسسه خیریه یاوری سبز دیدن کرده‌اید. آیا امکان تبادل اطلاعات میان مراکز خیریه دو کشور وجود دارد؟

کمیته بین المللی صلیب سرخ در ایران حضور دارد و حضور دیگر نهادها با افزایش روبرو است. ما در بسیاری از موسسات خیریه در حد یک سفارت ایفای نقش می کنیم و هرجا که بتوانیم از آنها حمایت می نماییم. در همین راستان نیز کمک های نقدی یا البسه و دیگر اقلام را در اختیار چند موسسه خیریه منتخب قرار داده ایم.

آیا به جز یاوری سبز، فرصت مشارکت در خیریه‌های دیگر را داشته‌اید؟

این موسسه اصلی است که کودکان پناهنده یا یتیم را حمایت می کند؛ این کودکان در روز ملی ما سرود خواندند. البته حمایت ما از خیریه گروه زنان حرفه ای و گروه بانوان دیپلماتیک نیز پابرجا است.

کدام غذاهای ایرانی از محبوبیت بیشتری نزد مردم بریتانیا برخوردار هستند؟

چلوکباب بسیار لذیذ است. ما طرز طبخ برنج شما را با زعفران بسیار می پسندیم؛ زعفران برای ما یک غنیمت است، زیرا نمی توان به آسانی آن را در انگلستان پیدا کرد. من عاشق برنج با زعفران هستم. ترد و لذیذ است.

کدام غذای ایرانی را خودتان بیشتر دوست دارید؟

کشک بادمجان غذای موردعلاقه من است و البته غذای ایرانی خوشمزه است و ما از سرو غذاهای مختلف لذت می بریم.

به کدام شهرهای ایران سفر کرده اید؟

نخست به شهرهای منتخب نظیر شیراز، تخت جمشید، کاشان و اصفهان رفتیم. من عاشق شیراز، پرسپولیس و مقبره های آن شدم؛ آنجا آینه تاریخ است.

کاشان و اصفهان نیز بسیار زیبا هستند، اما یزد مرا بیش از هرجای دیگری تحت تاثیر قرار داد. در واقع یزد یکی از قدیمی ترین شهرهای کره زمین و تصویر هوایی بادگیرهای آن بسیار شگفت انگیز است.

اخیرا به استان گلستان و شهرهای رشت و تبریز سفر کرده ام که علیرغم طولانی بودن سفر، تجربه ارزنده ای بود.

در آنجا مناظر بسیار فرق داشتند و سبز بودند و تا قبل از آن، من هیچگاه به عظمت و زیبایی این کشور پی نبرده بودم.

وقتی شهروندان تهرانی در خیابان‌متوجه می‌شدند که شما اصالت بریتانیایی دارید، چه واکنشی نشان می دادند؟

بیشتر مردم تهران و شهرهای دیگر برخورد دوستانه ای داشتند. اغلب مردم به ما نزدیک می شوند تا مهارت زبان انگلیسی خود را بهبود ببخشند و با ما عکس سلفی بگیرند!

اگر یکی از خویشاوندان یا دوستان شما به ایران سفر کند، اولین جایی که او را می‌برید کجاست؟

دوست دارم مهمانان خودم را به کافه ها ببرم، زیرا حس فرهنگ ایرانی را به انسان منتقل می کند. همچنین، مایلم تا آنها را به نمایشگاهها و افتتاحیه گالری ها ببرم، نه فقط برای دیدن کارهای هنری، بلکه برای تماشای مانتوها و حجاب بانوان! برخی از آنها بسیار شیک هستند.

کاخ گلستان یکی دیگر از مقاصد مورد نظرم است که معماری فوق العاده قاجاری و بازار شلوغ و پرسروصدا و درعین حال، پررنگ و لعاب را در خود جای داده است.

جامعه اجتماعی تهران در بخش‌های متفاوت شهر یکسان نیست. نظر شما در این‌ مورد چیست؟

بله. تفاوت بسیاری میان شمال و جنوب این شهر وجود دارد. برای ما لذت بخش بود که در اقامتگاه خود واقع در محدوده فردوسی، در جنوب شهر تهران زندگی می کنیم، چراکه به بسیاری از اماکن تاریخی، نظیر کاخ گلستان که پیشتر اشاره کردم، نزدیک است.

تاریخچه اقامتگاه ما نیز جالب است؛ چرچیل، روزولت و استالین در سال 1943 آنجا و در حاشیه کنفرانس تهران با یکدیگر ملاقات کردند و تولد 69 سالگی چرچیل را در اتاق غذاخوری ما جشن گرفتند.

با اینکه از زندگی در جنوب تهران لذت می بریم، اما مشخص است اتفاقات بسیاری در شمال شهر در جریان است و ما باید مرتباً به آنجا رفت و آمد کنیم و به مجتمع دیگر خودمان در قلهک برویم و هر ازگاهی در رویدادهای دیگر اماکن دیپلماتیک شرکت کنیم.

البته به تازگی من دریافته ام که برخی کسب و کارها، نظیر گالری ها و کافه ها در حال کوچ کردن به سمت جنوب شهر هستند.

به نظر شما برای نزدیک‌تر کردن مردم انگلستان و ایران چه می‌توان کرد؟

برگزاری رویدادهای فرهنگی یکی از این روش ها است. من امیدوارم در زمان مناسب، بتوانیم مبادلات فرهنگی بیشتری داشته باشیم.

در قطر، ما تلاش بسیاری کردیم تا تبادلات فرهنگی شکل بگیرد و چند رویداد موسیقی، نمایشی و مد و لباس را برگزار کردیم.

معرفی فرهنگ ایرانی به لندن نیز اتفاقی جالب است. من می دانم هردوطرف چیزهای بسیاری برای قسمت کردن با یکدیگر دارند. ما همچنین در تلاش هستیم تا حضور تجاری خود را در تهران افزایش دهیم و فکر می کنم این اتفاق به مرور اتفاق خواهد افتاد و من نسبت به آن نگاه مثبتی دارم.

گفتگو از: محمدرضا نظری

  • facebook
  • googleplus
  • twitter
  • linkedin
  • linkedin
  • linkedin