دکتر آندریاس ویلد، تحلیلگر امور فرهنگی آسیای مرکزی از جمله افغانستان است و به ریشه فرهنگی این کشورها در پروژه چهار راه آسیا به عنوان مسیر فضای عبوری حمل و نقل زمینی پرداخته است. وی تحقیقات میدانی گسترده ایی در افغانستان انجام داده است و در مورد بررسی روند تغییر هویتی مردم آسیای مرکزی و افغانستان از دانش لازم برخوردار می باشد.

گفتگوی اختصاصی آوا دیپلماتیک با آندریاس ویلد

استادیار و رییس موسسه ایرانشناسی دانشگاه بمبرگ آلمان

شما بر روی مهدویت در ایران پس از دوره مغول مطالعاتی داشته اید. این مبحث در گذر تاریخ با چه تغییراتی همراه بوده است؟

به نظر من نسبت دادن کار من به مهدویت صرفاً یک سوءتفاهم بزرگ است، چراکه این موضوع را تنها برای دفاع از پایان نامه ام انتخاب کردم اما پایان نامه من راجع به مهدویت نیست. من تنها صحبت کوتاهی درباره شرایط فلات ایران پسامغول داشتم. این ارائه 20 دقیقه ای بیشتر بر جنبه تاریخی متمرکز است، و این موضوع من را تبدیل به یک کارشناس حوزه مهدویت نمی کند.

چه عواملی باعث احیای مهدویت در ایران شده است؟

چند عامل را در این زمینه می توان بر شمرد:

1) هجوم مغول ها و تخریب گسترده و کشتار انسانها

2) نابسامانی ناشی از پایان سلطنت ایلخان و جانشینی سلسله ها و رژیم های نظامی (تیموریها، آق قویونلوها، قره قویونلوها) که احساس ترس و تخریب و ناامنی را در میان بومیان گسترش دادند و باورها و امیدهای معادگرایانه (یا تفکر آخرالزمانی) را ترویج دادند

3) تشکیل سلسله جدید صفوی با حمایت قزلباشها بعد از سال 1501.

سیاست ایران درباره کشورهای آسیای مرکزی و در دوران معاصر با چه فراز و فرودهایی همراه بوده است؟

لطفاً دقت کنید که من محقق سیاسی نیستم و تنها یک مورخ اجتماعی هستم که پیرامون قلمرو پارسی فعالیت می کنم. آنچه درباره روابط ایران و افغانستان یا ایران و آسیای میانه از من به چاپ رسیده بر مبنای مشاهدات من به عنوان فردی خارجی و علاقمند به هردو طرف تدوین شده است. این مقالات همچنین چکیده ای از اطلاعات دست دومی نظیر اخبار و رسانه ها را در بر می گیرند.

از سال 1991 که کشورهای آسیای میانه به استقلال رسیدند، می توان گفت جدی ترین اتفاق، سقوط پرده آهنین بود. اگر نیم نگاهی به کشورهای شمال منطقه آمودریا بیاندازیم، نتیجه می گیریم بهتر است بجای فراز و فرود، بگوییم ایران همواره در تلاش بوده است تا روابط حسنه ای با جمهوری های آسیای مرکزی برقرار کند. متعاقباً، این روابط بر مبنای همکاری سیاسی، احترام متقابل و مبادلات اقتصادی بنا شده اند. اگر افغانستان را جزیی از آسیای میانه به حساب بیاوریم، آنگاه مسیر بحث کاملا تغییر می کند.

در بحث راجع به افغانستان، باید گفت تغییرات در روابط دیپلماتیک نبوده اند و بیشتر به تفاهم طرفین و گستره ابزار سیاسی مورد استفاده دولت ایران مربوط می شوند: دو وجه مثبت در این حوزه وجود دارد که به ترتیب شامل اعتماد و همکاری دوجانبه در حوزه های مختلفی نظیر فرهنگ، اقتصاد، آموزش و زیرساختها می شود و در روابط مدرن هر دو کشور نیز به چشم می خورند (قبل از سال 1978 و پس از حکومت طالبان).

در هر دو بخش، ایران افغانستان را به مثابه شریک و شاهراهی بسوی جنوب و مرکز آسیا قلمداد کرده است که از دیدگاه بسیاری از افغان ها، اتفاق مثبتی تلقی می شود. هنگامی که می خواهیم راجع به نکات منفی صحبت کنیم، شاید لحن ما کمی جانبدارانه به نظر بیاید، اما بازتاب دهنده تغییرات یا توقف در سیاست های چند دهه ایران و دیدگاه شهروندان افغان به این کشور است.

این دوران افول (1980-2001) به تحولات منطقه ای و جهانی اختصاص داشت که برای هر دو کشور مشکلاتی را به بار آوردند. این دوره همچنین بیانگر انتخاب ابزار جدید مانند حضور نیابتی ایران و نقش آفرینی در جنبش های شیعه افغان است که از سوی محققان غربی و نیز افغان ها مورد انتقاد قرار گرفت.

رقابت ایدئولوژیک ایران و عربستان سعودی چه تاثیری بر تحولات آسیای میانه داشته است؟

باز هم تاکید می کنم که اگر منظور از آسیای میانه، تنها کشورهای شوروی سابق است، آنگاه نمی توان حرف چندانی درباره تاثیر رقابت ایران و عربستان زد، چراکه مذهب همواره در کنترل شدید دولت قرار دارد. اگرچه ریاض بودجه بسیاری را برای تقویت نفوذ خود اختصاص داده است، مانند ایجاد تجهیزات برای آموزش های مذهبی یا گسترش زیرساختهای دینی و ساخت و مرمت مساجد اما بسیاری از کشورهای آسیای میانه تمایلی به عربستان سعودی ندارند.

اگر افغانستان را بخشی از این محور بدانیم، باید بگویم که رسانه ها و محققان غربی، تاکید بیش از حدی بر تاثیر رقابت ایدئولوژیک ایران و عربستان بر جنگ داخلی افغانستان در دهه 90 میلادی داشته اند. باور عموم این است که در اوایل و اواسط دهه 90، یک جنگ نیابتی در کابل، میان گروهکهای نظامی افغان حامی ایران و عربستان (هزاره شیعه با تسلط بر حزب وحدت و اتحاد اسلامی با گرایش وهابیت) وجود داشت، درحالی که نفوذ این دو کشور در احزابی که به آنان نسبت داده می شد، بسیار کمتر از تصور اولیه ناظران بود. البته  در شرایط کنونی روابط میان ایران و عربستان سعودی تاثیر چندانی بر تحولات افغانستان ندارد.

ارزیابی شما از نقش عربستان سعودی در ایجاد هویت افغانستان و سیاست های داخلی اش چیست؟

عربستان سعودی تقریبا هیچ نقشی در شکل گیری هویت در افغانستان ندارد. از منظر فرهنگی و جغرافیایی، عربستان از این کشور دور بوده و زبان و ارتباط نزدیک تاریخی نیز با آن ندارد. وهابیت بطور سنتی ریشه در تفکرات و احساسات مذهبی اکثریت جامعه افغان ندارد. اما در بحث سیاست های داخلی به دلیل نزدیکی ایدوئولوژیک با برخی جنبش های مخالف (جناح های طالبان، داعش / دولت اسلامی، جنبش اسلامی ازبکستان و …) و اتحاد صیاف تا حدودی این روند تاثیر خود را داشته است.

به هر حال، ارزیابی اینکه دولت عربستان به طور فعال از این سازمان ها حمایت می کند یا نه، کار دشواری است. تعداد بسیاری از سرمایه داران سعودی و اماراتی از شورشی ها (طالبان و …) حمایت مالی می کنند؛ این شورشی ها که در میان بسیاری از افغان ها، بویژه در شهرهایی نظیر هرات، کابل و مزار شریف و استانهای شمالی و مرکزی منفور هستند.

آیا ممکن است وهابیت روزی به مذهب غالب در افغانستان تبدیل شود؟

با توجه به سالها تجربه، کار و سکونت در این کشور، بعید می دانم وهابیت به مذهبی غالب در افغانستان بدل شود، هرچند که تفکر و تفاسیر بنیادگرایانه از قرآن با تاثیر پذیری از تصوف، در حال تقویت است. حدس من این است که برخی پدیده های خاص مانند زیارتگاه های محبوب و فراوان که در شاکله دینداری عامه مردم ریشه دارند، هیچگاه از بین نمی روند حتی طالبان که گرایش بیشتری به شاخه بنیادگرای اهل سنت دارد، هیچگاه اماکن مقدس اهل تصوف را تعطیل یا تخریب نکرده است.

نمیدانم اگر چنین اتفاقاتی می افتاد، صدای اعتراض مردم در تمام افغانستان شنیده میشود یا خیر. مثالی دیگر، مقبره شهدای طالبان در استانهای شرقی است که مردم از آنها بازدید می کنند و پس از طلب مغفرت و آمرزش، از خدای بزرگ یاری می طلبند.

تحلیل شما از روند تقویت جایگاه سلفی گری در آینده افغانستان چیست؟

در این باره هم باید بگویم شک دارم سلفی گری جایگاهی در این کشور بدست آورد. پس از تجربه جنگ داخلی و حکومت طالبان، جذب حامی برای جنبش هایی که بخواهند پایه فکری خود را بر دین بنا کنند، دشوار است. البته باید توجه داشته باشید که طالبان سلفی نیستند و با سایرین فرق دارند و از لحاظ ایدئولوژیک دارای ابهاماتی هستند.

شما در تحلیل خودتان، سیاست فعلی ایران نسبت به افغانستان را «قدرت نرم و اقدامات سخت» خوانده اید. ممکن است در این باره کمی بیشتر توضیح دهید؟

منظور از قدرت نرم، امتناع از پشتیبانی نظامی، مالی و یا معنوی از هرگونه جنبش یا جناح جنگ طلب افغان است که بتواند منافع ملی ایران در افغانستان را حمایت یا محقق کند.

قدرت نرم یعنی اینکه ایران نفوذ خود را در برخی حوزه های غیرنظامی به نمایش بگذارد. در واقع از طریق ارائه کمک مالی و کمک های توسعه به دولت افغانستان و با تثبیت ظرفیت و وضعیت این کشور اهداف خود را دنبال کند، تا از این طریق اهمیت جایگاه خود را به عنوان یک قدرت منطقه ای مورد تأکید قرار دهد به همین دلیل ایران یکی از مهمترین ارائه کننگان کمک به این کشور است؛ واقعیتی که روزنامه نگاران و سیاستگذاران غربی آن را نادیده می گیرند.

ایران همچنین، سیاست خود را برمبنای همکاری در حوزه های اقتصاد (سرمایه گذاری مستقیم، شرکتهای ایرانی، افزایش صادرات به بازار افغانستان، بهبود زیرساخت شهری)، فرهنگ (نمایشگاههای کتاب ایران و افغانستان، حمایت از چاپ و نشر کتاب، صدور فیلمها و سریالهای ایرانی، تاکید بر میراث مشترک ادبی فارسی) و آموزش (حمایت از نظام آموزشی افغانستان در لوای برنامه های تحصیلی و کتابهای درسی) پایه ریزی می کند.

شما در هرات کار مطالعاتی داشته اید، وجه تشابه فرهنگی هرات با ایران، چه ذهنیتی در میان مردم افغانستان به وجود آورده است؟

شاید برخی از هراتی ها بخواهند خودشان را از ایران دور و به میراث فرهنگی هرات نزدیکتر ببینند، اما اشتراکات فرهنگی میان این دو همواره مورد تایید بوده است. تصویر اصلی فرهنگ پارسی به دوران تیموریان باز می گردد، یعنی زمانی که سرزمینهای دو کشور توسط یک سلسله اداره می شد. این تصویر باشکوه بر اساس ماهیت پایتخت­گونه یا کلانشهری هرات و دوره ای که هرات و منطقه خراسان هسته مرکزی حکومت تیموریان را تشکیل می داد، شکل گرفته است.

مردم هرات را تحت عنوان شهر علم و فرهنگ – مهد فرهنگی والا و پیچیده با دستاوردهای بسیار در حوزه های ادبیات، معماری و هنرهای تجسمی می دانند. بر خلاف این تصور، برخی دیگر نیز به طور غیر علنی می گویند که چیزی از آن عظمت و شکوه باقی نمانده است. علیرغم این موضوع، این تصویر با شکوه هنوز هم به هرات و هراتی ها در برابر سایر مناطق و شهرها، شخصیت می دهد.

روند تشکیل دولت در افغانستان پس از طالبان تا چه حد موفق بوده است؟ چه چالشهایی بر سر راه این فرآیند قرار دارد؟

پاسخ به این سوال در مجال یک مصاحبه نمی گنجد و نمی توان موفقیت یا شکست روند تشکیل دولت در افغانستان، آن هم از سال 2001 را به راحتی ارزیابی کرد. اما در کل، از روند موفقیت آمیز فاصله دارد.

دولت این کشور هنوز در برخی از استانها ضعیف است و در برخی دیگر، اصلا وجود ندارد!

دولت افغانستان با چالشهای متعددی روبرو است که عبارتند از:

  1. تهدیدات شدید نظامی از سوی جنبشهای شورشی
  2. عدم وجود قوای واحد از سوی دولت افغان در مواجهه با تهدیدات گروهک های مسلح محلی (اربکی ها، جبهه ها، محاربان، جنود و…) و فرماندهان
  3. به بن بست خوردن دولت که از کنکاش رئیس جمهور، اشرف غنی و معاون اجرایی وی، عبدالله عبدالله بوجود آمده است.
  4. مشکلات مالی ناشی از وابستگی به کمک های توسعه ای خارجی که به محض لبریز شدن کاسه صبر جامعه بین الملل، بویژه ایالات متحده و اروپا و از دست دادن منافعشان در این کشور، پایان خواهد یافت.
  5. از آنجا که بسیاری از کشورهای اروپایی، از جمله آلمان، در صدد حل معضل هجوم پناهجویان هستند، برخی از مردان و پسران جوان پناهجوی افغانستان، به کشور خود بازگردانده می شوند که این امر، دولت این کشور را در معرض نیاز مبرم به اشتغال زایی و اعمال سیاست جدید کاری قرار می دهد؛ زیرا در غیر این صورت، گروههایی نظیر طالبان یا داعش، شاید هزاران نه، اما صدها تن از این افراد را به خدمت می گیرند. همین سناریو کافی است تا رعب و وحشت در رسانه های اجتماعی به وجود بیاید.

ارزیابی شما از تحقق نظام اجتماعی در افغانستان چیست؟

من بر خلاف بسیاری از ناظران خارجی و حتی افغان ها، اوضاع افغانستان را فاقد نظام اجتماعی یا آشفته نمی بینم. سوال این است که چگونه و به چه علت، این کشور طی چند دهه گذشته نه تنها شاهد گوناگونی بازیگران و نخبگان اقلیت حاکم بوده بلکه نظاره گر آمد و شد نیروهای مداخله گر نیز بوده است؛ و اینکه آیا پس از چنین اتفاقاتی، آیا قواعد بازی سیاسی این مرز و بوم بی تغییر مانده است؟

پاسخ من بر مبنای نظام اجتماعی است که رویکردی تحلیلی و نیازمند به تغییر نگرش را در بر می گیرد و در مرحله بعد، واقعیتی تجربی را نشان می دهد.

البته اگر کسی بخواهد از دید کشورهای اروپایی نظیر آلمان یا فرانسه به ماجرا بنگرد، طبیعی است که افغانستان را آشوب زده ببیند. حتی بسیاری از مردم این کشور نیز با این تصویر موافق هستند که این موضوع کمکی به شناخت بهتر و تحلیل ساز و کار سیاست افغانستان نمی کند.

آنچه در ذهن من است به شکل ها و راهکارهای مختلف نظام و نظام بخشی مربوط می شود. استقلال تنها یکی از مولفه های این نگرش است و می توان گفت، فاکتوری است که در بسیاری از گفتمان ها و دوره های تاریخ نیز تاثیر چندانی نداشته است.

نظام اجتماعی در افغانستان از چندی پیش محقق شده و همچنان ادامه دارد؛ اما نه به معنای عام و کلاسیک و دربرگیرنده مرزبندی، قوای منسجم یا بدنه حکومتی؛ بلکه به معنای روابط شخصی، ارتباطات الگو دار در شبکه قدرت، روابط بده بستانی و نهادهای مرتبط مانند واسطه ها، میانجی ها، روابط خویشاوندی و غیره.

همه این روابط و ساز و کارها، نظامی متفاوت را شکل می دهند که بهتر است آن را در چارچوب فرآیندی سیال (شبکه های ارتباطی و منازعات مکرر) تعریف کنیم تا اینکه برای آن شکلی ثابت متصور شویم.

تا این قسمت بحث، هرچه گفتم از بُعد نظری ماجرا بود، اما بگذارید نمونه هایی ملموس از واقعیت سیاست افغانستان را برایتان موشکافی کنم تا درک بهتری از این موضوع به دست بیاید:

در اواسط قرن نوزدهم، بریتانیا افغانستان را اشغال کرد. دوست محمد خان را از حکومت خلع کرد و حاکم جدیدی را برای هدایت این کشور منصوب کرد. ولی مشکل آنجا بود که انگلیسی ها برای حفظ منافع و مشتریان خود، مجبور به ادامه حضور در این کشور و درگیر جنگی فرسایشی شدند.

وقتی به سالهای 1978 و 1979 می نگریم، می بینیم که از دل شرایطی متفاوت با آنچه در رویارویی انگلیسی ها و افغان ها وجود داشت، عاقبت مشابهی حاصل می شود. در آن سال، نیروهای شوروی وارد افغانستان شدند، رئیس جمهور وقت، حافظ الله امین را از قدرت برکنار کردند و ببرک کارمل را به جای وی بر سر قدرت آوردند؛ شوروی ها نیز مجبور به ادامه حضور و دفاع از دولت جدید شدند.

اکنون سری می زنیم به سال 2001 و می بینیم امریکایی ها و هم پیمانانشان طالبان را کنار زدند و شرایط فتح کابل را برای اتحاد شمال فراهم کردند. سپس حامد کرزای را برسر کار آوردند که نخستین انتخاب آنها برای ریاست جمهوری جدید بود و همه ما هم سرانجام کار را می دانیم.

هم پیمانان غربی 14 سال جانفرسا را در میدان جنگی بی هدف گذراندند و در نهایت، نیروهای خود را از آنجا خارج کردند. مگر می شود همه اینها را به چشم دید، الگوهای رفتاری مشابه را شناسایی کرد و بازهم لفظ آشوب را برای آن بکار برد؟ حتی در جنگ داخلی دهه 90 نیز، ما شاهد فرآیندهایی قدرت محور بودیم که البته به نفع قدرتهای خارجی نقش آفرینی کردند و نیروهای داخلی، با حمایت از جنگ های نیابتی، افغانستان را به کارزاری پرتنش تبدیل کردند.

امروزه اگر به یکی از روستاهای سنتی این کشور برویم، همین رفتار و ساز و کار همراه با قدرتخواهی را در مقیاسی بسیار کوچکتر شاهد خواهیم بود.

میراث فرهنگی افغانستان چه تاثیراتی از تمدنهای عظیم پیرامون این کشور گرفته است؟

اگرچه افغانها مایلند کشور خود را قلمرو و فرمانروایی کهن و متمایز بدانند، اما هنوز هم کشورشان، کشوری جوان است که در جریان تحولات قرن نوزدهم پا به عرصه سیاست گذاشت. فرهنگ این کشور تحت تاثیر دو عامل و فرآیند بوده است:

  1. موقعیت جغرافیایی و همسایگی با ایران، آسیای میانه و شبه قاره هند،
  2. فتوحات نظامی و موج مهاجرت، بویژه از ایران و آسیای میانه.

بگذارید این دو عامل را توضیح دهم: آنچه امروز “افغانستان” خوانده می شود همواره نقش گذرگاه را داشته است که سلطه گران آن را به حال خود رها کرده و پایتختهای خود را به دیگر مناطق نظیر مرکز یا شرق ایران یا شمال هند برده اند. این سرزمین که محل تردد قافله ها بوده را امروزه گذرگاه آسیا یا بزرگراه رزم می نامند؛ سرزمینی که ایران، هند و آسیای میانه را به هم متصل می کرد و هیچگاه مانعی بر جریان مردم، کاروانها، ایده ها کالا و اشیاء نبوده است.

حمل و نقل از طریق شبکه های تردد تجاری و گذرگاههای کوهستانی میسر بود. موقعیت جغرافیایی افغانستان و تنوع بی نظیر اجتماعی-فرهنگی آن را می توان در امپراطوری احمد شاه دورانی دید که آن را نه تنها حکومت افغانستان، بلکه مملکت ایران، هندوستان و ترکستان هم می نامیدند. بنابراین، فرهنگ افغان را می توان آمیزه ای از عناصر ایرانی، هندی و آسیای مرکزی دانست که در طول فرآیند مهاجرت و درگیری ها با یکدیگر ترکیب شده اند.

شکل گیری فرهنگ افغان تحت تاثیر و هدایت شدید منازعات نظامی که تا حدی درگیریهای عشایری بوده، قرار داشت که هدفشان آنسوی افغانستان، یعنی هند بوده است. این اتفاقات در کنار موجهای بعدی مهاجرت به برخوردهای میان فرهنگ ها در طول مسیر های تجاری کمک کرد.

مهاجران مذکور عبارتند از عشایر، تاجران، مسافران و کسانی که از تحولات گذشته گریختند و به کوهها و آبادی های هندوکش پناه برده بودند.

افغانستان را از منظر فرهنگی چگونه دسته بندی می کنند؟

می دانم که، تقسیم افغانستان از نظر فرهنگی به سه بخش، مرسوم است: نخست بخش شمالی آن که تحت تاثیر قوی آسیای میانه (ازبکها، تاجیکها و ترکمن ها) است؛ دوم، غرب و اطراف هرات که به ایران گرایش دارد؛ و سوم، شرق و جنوب که پشتون های آن به هند و پاکستان نزدیک هستند.

اما این یک دسته بندی عام و گاهاً اشتباه در ارزیابی افغانستان است که من آن را رد می کنم. افغان ها را می توان به اقوام، زبان ها و اعتقادهای مختلفی که در واقعیت، پررنگ هستند دسته بندی کرد. اما این گروهها و حدود و هویتشان به نوعی (اگر نگوییم مصنوعی اما) ساختگی هستند. من به عنوان یک خارجی و کسی که از بیرون به اوضاع می نگرد، معتقدم که نه حق پاسخ به این سوال را دارم و نه این کار را می پسندم.

آیا امکان احیای مجدد مسیر جاده ابریشم وجود دارد؟

فکر می کنم این بستگی به شرایطی سیاسی منطقه و جهان دارد. اما به نظرم این اتفاق در حال وقوع و جهانی شدن است. ارتباطات اکنون هم وجود دارند (جامعه مهاجران، جریانهای تجاری، تبادل اطلاعات از طریق رسانه های اجتماعی) و ما فقط باید با چشمان باز به اطراف بنگریم و آنها را بشناسیم. البته در شرایط فعلی، تنها تعداد کمی از مردم از این شاه راهها، جریانات و ارتباطات، به طور مستقیم سود می برند.

احیای جاده ابریشم چگونه می تواند جغرافیای سیاسی منطقه را تحت تاثیر قرار دهد؟

این نیز به شرایط و سیاستمداران بستگی دارد. در کل، من حدس می زنم مبادلات اقتصادی و همکاری ها همین الآن هم وجود دارند اما می شود آنها را بهبود بخشید. در چنین حالتی، تاثیر بسیار مثبت و مولد ثباتی در همه منطقه خواهد بود.

شما با پروژه گذرگاه آسیا همکاری داشته اید. چه اهدافی برای این پروژه در نظر گرفته شده است؟ نقش شما در این پروژه چیست؟

پروژه گذرگاه آسیا شبکه ای توانمند است که نخبگان فعال در عرصه ها و گروههای میان رشته ای نظیر پویایی و مهاجرت، منازعات و تحولات را گرد هم می آورد.

این پروژه برآن است تا افق های آینده را در مطالعات منطقه ای برای آلمان ترسیم کند، بدین معنا که گروهی از افراد فعال در ابعاد مفهومی و نظری در صدد پیشبرد این رشته هستند. یکی از دستاوردهای بزرگ، گذر از تفکرات و نواحی سنتی و محدودیت های مرسوم و مرزبندی ها است که پیشتر توسط محققان غربی متخصص در برخی مناطق خاص نظیر ایران، افریقا، جنوب شرق آسیا یا امریکای لاتین تعریف شده اند.

بکارگیری پارادایم های تحقیق جدید (مطالعات گذرگاهی متمرکز بر شبکه ها، جریانات مبتنی بر تبادل، منازعات و مهاجرت) ما را قادر می سازد تا حوزه مطالعات معاصر منطقه را شکلی دیگر ببخشیم.

نقش من در این شبکه محدود به یک تحقیق تاریخی راجع به خرید و فروش برده ها بود. در عین حال، من کمی موضوع خود را تغییر دادم و الآن مشغول کار بر شبکه های بین اقیانوسی مبادله برده و مروارید میان خلیج فارس (جنوب ایران، عمان و سواحل مجاور) از یک سو، و شرق و مرکز افریقا از سوی دیگر هستم. ارتباط با هند و اروپا نیز دیگر بخش این تحقیق است.

گفتگو از: محمدرضا نظری

  • facebook
  • googleplus
  • twitter
  • linkedin
  • linkedin
  • linkedin