خانم کاترینا چومبا متولد شهر برنو است که به از لحاظ شمار جمعیت و مساحت دومین شهر بزرگ جمهوری چک محسوب می شود. از این شهر به عنوان مرکز مهمی از لحاظ آموزش حرفه‌ای و تحصیلات تکمیلی نیز نام می برند. وی از دوران نوجوانی تا به امروز علاقه مند به ورزش و موسیقی بوده وی طی یک آشنایی رمانتیک با همسر خود آقای سواتپلوک چومبا، ازدواج کرده است. هر چند که سابقه تصدی سمت های دیپلماتیک دارد ولی ترجیح داده با انصراف از این شغل، زمان خود را وقف تربیت و پرورش فرزندان خود کند. در ادامه فرصتی فرآهم شد با وی به عنوان یک سوارکار اسب حرفه ایی و همسر سفیر چک در ایران گفتگو صمیمانه ایی داشته باشم که در ادامه می خوانید.

گفتگوی اختصاصی آوا دیپلماتیک با “خانم کاترینا چومبا” همسر سفیر چک در ایران

در ابتدای مصاحبه و برای آشنایی بیشتر خوانندگان با سرکار عالی بفرمایید که در کدام شهر متولد شدید و روزگار نوجوانی و جوانی را در کجا و چگونه گذراندید؟

من در جنوب شرق جمهوری چک در موراویا، شهر برنو که دومین شهر بزرگ کشور است متولد شدم. من جوانی خوبی داشتم. خانواده ام اهل ورزش بودند و از این رو، من هر آخر هفته را در دوران جوانی، به ورزشهای آبی در تابستان و پاتیناژ و اسکی در زمستان می گذراندم.

شغل پدرتان چه بود؟ چند خواهر و برادر هستید؟

پدرم مهندس بود و در شرکت تسلا برنو الکترونیک کار می کرد و مدیریت گروهی را برعهده داشت که نخستین مرکز محاسبات و رایانه را در جمهوری چک راه اندازی کردند؛ مرکزی در زیرزمین شرکت که تجهیزات و ماشین آلات بسیار بزرگی را در خود جای داده بود. مادرم معلم بود و یک برادر بزرگتر هم دارم.

بازی های محلی شما در آن زمان چه بود؟

پارک های زیبا و بزرگی در برنو داریم و در همه اماکن می توان بازی کرد. فوتبال، بسکتبال و دیگر بازیهای توپی را انجام می دادیم. به عبارتی می توان گفت من دوران کودکی را برخلاف کودکان امروزی، در خارج از خانه گذراندم.

آیا بیشتر بازی های پسرانه انجام می دادید؟

پسرها اغلب از من می خواستند به آنها ملحق شوم تا فوتبال بازی کنیم. لابد بازی من خوب بود دیگر!

آیا تبحر خاصی در بازی ها در فوتبال داشتید؟

خیر. علاقه اصلی من به ژیمناستیک نمایشی بود که در رده ملی در رقابت های آن شرکت می کردم. در همان زمان، به اسکی سرعت می پرداختم که شیوه مارپیچ آن را بیشتر دوست داشتم.

مهمترین صنایع‌ دستی شهر محل زندگی شما شامل چه محصولاتی می شود؟

موراویا مهد سرامیک های رنگارنگ، شراب مرغوب، البسه محلی، رقص و حرکات موزون و موسیقی است و از همان دوران نوجوانی، آهنگ ها و رقصهای فولکلور در موراویا و کشور همسایه، اسلواکی را می پسندیدم.

لطفا کمی از سابقه مطالعاتی خود پیش از دانشگاه و تحصیلات تکمیلی بگویید؟

در برنو، دانشگاهها و موسسات آموزش عالی بسیاری وجود دارد و بدین ترتیب، من دوران دبیرستان و دانشگاه را در زادگاهم ماندم. از مدرسه فرانسوی فارغ التحصیل شدم و مطالعات خود را در دانشکده آموزش دانشگاه یان آموس کامنسکی دنبال کردم.

در مقاطع راهنمایی و دبیرستان تربیت بدنی و جغرافیا درس دادم، اما بجای پرداختن به تدریس، تحصیلات خود را در دانشکده زبان ادامه دادم و مدارک زبان های فرانسوی و اسپانیولی را دریافت کردم.

سیستم آموزشی چک طی سالیان اخیر چه تغییراتی داشته است؟

از دیرباز، نظام آموزشی ما همواره یکی از بالاترین استانداردها را داشته است. در نتیجه، من فکر می کنم تغییرات چندانی از زمان تحصیل من تا کنون صورت نگرفته است. هرچند که برخی جزییات به وضوح تغییر کرده است. امروزه، تاکید بیشتری بر زبان های خارجی، ترجیحاً انگلیسی، وجود دارد البته در کنار آن، آلمانی، فرانسوی و اسپانیولی را مدنظر قرار می دهند.

در زمان ما، تحصیلات دانشگاهی عمدتاً پنج سال بطول می انجامید، درحالی که امروزه، شما می توانید در بسیاری از دانشگاهها در یک بازه سه ساله، مدرک کارشناسی را دریافت کنید و در صورت تمایل و تصمیم به کسب مدرک کارشناسی ارشد، دو سال دیگر را نیز بگذرانید.

همچنین، دانشگاهها مجبور شدند خود را با نظام مرسوم در اتحادیه اروپا که جمهوری چک در سال 2004 به آن ملحق شد، وفق دهند.

یکی از تفاوتهای بارز دیگر اینکه من بیشتر تحصیلات خودم را در نظام آموزشی چک اسلواکی گذرانده ام، حال آنکه به دنبال جدایی صلح آمیز ما از برادران اسلواک در سال 1993، دیگر چک اسلواکی وجود ندارد.

آیا چنین ذهنیتی در چک وجود دارد که سیستم قدیم بهتر بود؟

شاید در میان نسل قدیمی که همیشه می گویند «زمان ما بهتر بود» چنین باشد. اما من چنین نظری ندارم. همه چیز در پیرامون ما در حال تغییر است؛ جهان کوچکتر، فواصل کمتر و نوآوری در زندگی ما سریعتر شده است و از این رو، ما باید برای حفظ بقای خود، با این روند سازگار شویم. این شرایط در نظام آموزشی نیز تغییراتی را ایجاد می کند.

نخستین بار چه زمانی و کجا با جناب آقای سفیر آشنا شدید؟

به خیلی وقت پیش برمی گردد. در آن زمان، من در یک آنسامبل (گروه‌ نوازی) موسیقی و رقص محلی در نیروهای مسلح چک به نام یانوسیک (اوندراس امروزی) برنامه اجرا می کردم.

دختران این گروه از شهروندان یا رقصنده های نیمه حرفه ای و عمدتاً دانشجو بودند و همه پسرها نیز خدمت اجباری خود را می گذراندند (امروزه گروه و همه ارتش چک بسیار حرفه ای هستند) چه در گذشته و چه در زمان حال، این گروه، بهترین آنسامبل در کشور من بود و حضور در آن برای هر موزیسین یا رقصنده فولکلوریک، همانند تحقق یک رویا بود. ما تقریباً هرروز تمرین می کردیم و آخر هفته های خود را از صبح تا شب به آن اختصاص می دادیم.

بسیاری از کنسرت های عمومی بیست بار یا بیشتر برگزار می شد و هر اجرا دو ساعت و نیم زمان می برد. شوهر من که فارغ التحصیل مهندسی و نوازنده بسیار خوب کلارینت و نی انبان بود، به این گروه پیوست تا خدمت سربازی خود را بگذراند. چند روز پس از آن ما عاشق یکدیگر شدیم.

این ماجرا برای چه سالی بود؟

سال 1991، یک سال و نیم بعد از تغییرات دموکراتیک در کشورمان در نوامبر 1989 که به انقلاب مخملی معروف است.

آیا در آن زمان جناب سفیر به صورت حرفه ایی کلارینت می زدند؟

بله. پس از خدمت سربازی و قبل از ورود به وزارت امور خارجه، ایشان مدتی را بطور حرفه ای می نواختند.

آیا ایشان هنوز کلارینت می نوازند؟

متأسفانه این روزها دیگر فرصت نمی شود. اما در آن دوران، همسرم چندین لوح فشرده را از نوازندگی موسیقی اصیل خود ضبط کرده بود تا به امروز، در هرکشوری که مأموریت داشتیم، همیشه از دوستان جوانمان دعوت می کردیم تا در روز ملی اجرا کنند. در نوامبر سال گذشته، در ایران نیز چنین کردیم و موسیقی اصیل چک را به مخاطبان ایرانی شناساندیم.

فکر می کنم خیلی وقت است که شما هم خوانندگی را کنار گذاشته اید.

اینطور نیست، من هنوز هم می خوانم، اما بیشتر در خانه.

مراسم عروسی در جمهوری چک با چه آداب و رسوم برگزار می شود؟

مراسم عروسی در چک، ایران یا هرجای دیگری، رویداد بسیار خاصی است. هرجای جهان رسوم مختص به خود را دارد. در کشور ما، مردها باید به دیدار والدین عروس بیایند و با آوردن دسته گل برای مادر عروس و همسر آینده، او را از آنها خواستگاری کنند. پس از کسب رضایت والدین، زوجین برای عروسی آماده می شوند.

رسوم بسیاری در این زمینه در داخل جمهوری چک وجود و هر منطقه مناسک خاص خود را دارد. در موراویا، بیشتر مردم در کلیسا جهت ثبت رسمی ازدواج عقد می کنند. پس از خروج از کلیسا، برای مثال، هرکس زودتر پای خود را روی نوک انگشت دیگری بگذارد، حرف آخر را در ازدواجشان خواهد زد که البته من این کار را نکردم. (باخنده)

ما رسم داریم که افسار بر گردن داماد بیاندازیم تا نشان دهیم از این به بعد، او است که بار تأهل را به دوش می کشد و هنگامی که به دور میز ناهار عروسی می نشینیم، عروس و داماد در کنار هم هستند و از یک بشقاب غذا در دهان یکدیگر می گذارند. همچنین، طی یکی از رسوم، بشقابی را می شکنند تا بیانگر شانس و اقبال بلند زوجین باشد. در بخش دیگر، دوستان داماد عروس را از وی می دزدند و در جایی مخفی می شوند که اغلب رستورانی گران قیمت را انتخاب می کنند و او باید همه را پیدا و صورتحساب را پرداخت کند.

آیا به عنوان یک دختر پر انرژی تمایل داشتید که ازدواج متفاوت و آوانگاردی داشته باشید؟

من و همسرم مانند خانواده هایمان عاشق موسیقی سنتی و اصیل هستیم. این علاقه را می شد در مراسم عروسیمان هم دید. چندصد نفر مهمان حضور داشتند که بسیاری از آنان، لباس های محلی پوشیده بودند؛ سه گروه موسیقی اصیل داشتیم که در طول شب، به نوبت اجرا می کردند و تا صبح می خواندیم و می رقصیدیم.

اول ایشان از شما خواستگاری کردند؟

البته که همسرم باید در ابراز علاقه خود پیش قدم می شد. در واقع، ایشان باید تمام سعی خود را می کرد، زیرا در آن زمان، دو رقیب دیگر نیز داشت. (باخنده) بهرحال، سرانجام پیروز این رقابت او بود و پس از آن، در سال 1994، با یکدیگر ازدواج کردیم.

پس معلوم است که ایشان آدم سختکوشی بوده و برای بدست آوردن شما زحمت زیادی کشیده است.

بله، این را به گوشش برسانید. فکر می کنم در تمام این سالها، از بودن در کنار من شاکر است.

آیا نام‌گذاری فرزندان در چک دارای آداب و رسوم خاصی دارد؟ اولین فرزندتان کی به دنیا آمد؟

من پس از اتمام دانشگاه، ازدواج کردم. همسرم به وزارت امور خارجه رفت و برای آغاز کار، موراویا را به مقصد پراگ ترک کرد. دو سال اول زندگیمان در پراگ بود و من دو سال دیگر مطالعات خود را در زبان های خارجه ادامه دادم و به نوعی می توان گفت که طعم ازدواجمان را در آخر هر هفته می چشیدیم.

پس از آن، از آنجا که دستگاه سیاست خارجی کشور به افرادی که اسپانیولی و فرانسوی بلد بودند نیاز داشت، من توانستم به آن راه پیدا کنم. بدین ترتیب، من استخدام و بعنوان وابسته کنسولی به پاریس اعزام شدم. وقتی همسرم برای دیدن من به آنجا آمد بسیار خوشحال بود، زیرا در حالی که من غرق کار در دفتر بودم، او هرروز صبح مقرری خود را می گرفت، از سفارت خارج می شد و از روزهای خود در پاریس لذت می برد.

بعد از پاریس موقعیت دیپلماتیک شما چه بود و چه فعالیت هایی داشتید؟

نخستین پست مشترک ما در کاراکاس، ونزوئلا بود. وی دبیر سیاسی و اقتصادی سفارت بود و من وابسته کنسولی. ما چهارسال بی نظیر را آنجا گذراندیم.

در چه دوره ایی در ونزوئلا حضور داشتید؟

از سال 1996 تا 2000، یعنی دو سال آخر ریاست جمهوری رافائل کالدرا و دو سال نخست هوگو چاوز. پس از ونزوئلا، به پکن در چین رفتیم و چهارسال دیگر را هم آنجا گذراندیم و همانجا، دو فرزند به دنیا آوردم. پس از آن به پراگ و سپس به نیجریه و اسپانیا رفتیم.

آیا تمایل داشتید فعالیت دیپلماتیک خودتان را ادامه دهید؟

بله، همینطورهم شد. اما با آمدن بچه ها، شرایط سخت شد و من مجبور بودم از کار انصراف بدهم و وقف خودم در خانواده سپری کنم. ما الآن سه فرزند داریم و یک سگ (با خنده).

در لبنان هم زمانی که شما و همسرتان به عنوان دیپلمات حضور داشتید، شرایط بسیار پر خطری وجود داشت. چطور شرایط موجود را مدیریت می کردید؟

من عادت کردم. اما شاید بتوان گفت شرایط نیجریه حتی از لبنان هم پیچیده تر بود. هرچه باشد، دیپلمات ها باید سریعاً با کشور مقصد خود سازگار شوند.

شما باید زندگی کردن و لذت بردن را در عین ایجاد امنیت در زندگیتان یاد بگیرید؛ امنیت برای خودتان و فرزندانتان. این نیز کار من بود که در هر کشور جدیدی که می رفتیم، خانه ای برای خود و فرزندانمان بنا کنم و در کنار سازگاری با زندگی اجتماعی جدید، برایشان احساس راحتی به ارمغان بیاورم.

چگونه در شرایط سخت خودتان را با شرایط موجود انطباق می دادید؟ در این مدت سخت ترین شرایطی که تجربه کردید مربوط به چه دورانی می شد؟

هرکشوری ویژگی ها، خطرات و ظرافت های خود را دارد. اما راستش را بخواهید، من نمی توانم مشکلترین جنبه را از دیگر زوایا متمایز کنم.

در لبنان کارهای خیریه و عام المنفعه انجام می دادید. آیا قصد دارید چنین برنامه ایی را که در بیروت اجرا می کردید در تهران هم پیاده کنید؟

بله. هرچند که شاید بتوان گفت شرایط در لبنان آسانتر بود. ما انجمن فعال همسران دیپلماتیک را داشتیم که با بسیاری سازمان های مدنی و غیرانتفاعی همکاری می کردند. اینجا در تهران، شرایط کمی دشوارتر شده که بخشی از آن نیز به دلایل خانوادگی است. تردد در بیروت در قیاس با تهران، آسانتر بود و در عرض 10 دقیقه، می توانستیم فرزندانمان را به مدرسه ببریم یا آنها را برگردانیم. در تهران، ما سه فرزند خود را در دو مدرسه ثبت نام کرده ایم و گاهاً یک ساعت و نیم زمان می برد تا به اولین مدرسه برسیم. اگرچه من یکی از اعضای انجمن همسران دیپلمات ها هستم، ولی متأسفانه، مشارکت من در ایران به اندازه لبنان نیست.

آیا امکان تحصیل در مدرسه آلمانی ها در تهران برای فرزندانتان امکانپذیر نیست؟

خیر. دو فرزند بزرگتر ما به انگلیسی تحصیل کرده اند و فرزند کوچکترمان نیز در مدرسه فرانسوی درس می خوانند.

آیا این مدارس سرویس ایاب ذهاب ندارند که شما اینگونه تحت فشار قرار نگیرید؟

هیچ سرویسی وجود ندارد. در نتیجه، من در تهران هم آشپز و هم راننده آنها هستم. مدرسه فرانسوی حداقل ناهار را برای یکی از آنها تهیه می کند، اما مدرسه پاکستانی ها چنین نیست. واقعیت این است که تحصیل، بزرگترین مشکل اتباع خارجی و بویژه نوجوانان در تهران است.

در زمانی که در تهران حضور دارید بیشتر چه تفریحاتی دارید؟

ما سعی می کنیم تا جایی که ممکن است، از زندگی خود در این کشور عالی و زیبا لذت ببریم. در کنار بازدید از ایران، ما عاشق ورزش نیز هستیم. در طول زمستان، هر آخر هفته به اسکی می رویم. به سوارکاری نیز بسیار علاقه داریم.

در لبنان، ما هر یکشنبه مسابقه می دادیم. متأسفانه، امکان مسابقه برای خارجیان در ایران فراهم نیست، اما ما خوشحالیم که حداقل می توانیم سوارکاری کنیم.

باشگاه اسبها و مربی، همگی عالی هستند و تنها مشکل ما، زمان رفت و آمد به آنجا در طول هفته است، زیرا باشگاه در نزدیکی ورزشگاه المپیک آزادی است.

به نظر شما کدام غذاهای ایرانی به ذائقه مردم چک نزدیک تر است؟

سبک آشپزی شما بسیار فرق دارد. البته ما هم از گوشت و برنج استفاده می کنیم، اما ادویه ها یکسان نیست. با این حال، غذاهای ایرانی را بسیار می پسندم.

وجه تمایز تصویر ذهنی شما قبل از ورود به ایران با شرایط کنونی زنان ایران چیست؟

متأسفانه، تصویر ایران و جامعه ایرانی در رسانه های جهانی غرب بسیار تخریب شده است. من فکر می کردم جامعه بسته ای دارید و همه مردم محافظه کارند. اما به چشم خود دیدیم که بسیاری از ایرانیان در عین احترام به رسوم خودشان، بسیار روشن، دست و دل باز، باسواد و خونگرم هستند. این اتفاق مرا بطور خوشایندی غافلگیر کرد.

برای من جالب است که بدانم گروه زنان دیپلمات چقدر به زندگی اجتماعی و مهارت های شما کمک کرده است.

دیدار با گروه زنان دیپلمات به من کمک بسیاری کرد تا جامعه دیپلماتیک را در این کشور بشناسم.

در پایان از همسر کدام دیپلمات می خواهید نام ببرید که توانسته در این مدت دوست خوبی برای شما باشد و کمک خوبی به شما بکند. بدین ترتیب می توانید از محبت های او نیز قدردانی کنید.

بسیاری از آنها هستند، بویژه از سفارت های کشورهای امریکای لاتین اما اگر بخواهم یکی را نام ببرم، شاید بشود از همسر سفیر مجارستان، خانم نگار، رئیس فعلی گروه زنان دیپلمات نام برد.

وی ایرانی است و به لطف تلاش های او، گروه زنان دیپلمات بیش از پیش توانمند شده است. او بر خلاف ما که گاهاً به مترجم نیاز داریم، مانع زبانی ندارد و بسیار مهربان و برخوردش دوستانه است.

همین جا از خانم نگار درخواست می کنیم تا در آینده بتوانیم به صورت مبسوط با ایشان هم گفتگو کنیم و ممنون از شما.

از شما بسیار ممنونم.

گفتگو از: محمدرضا نظری

  • facebook
  • googleplus
  • twitter
  • linkedin
  • linkedin
  • linkedin