اندونزی پرجمعیت‌ترین کشور مسلمان جهان است و همواره به داشتن سنت بردباری مذهبی افتخار می‌کرده و در قانون اساسی این کشور آزادی مذهبی تضمین شده‌است. این کشور که دارای بزرگترین قدرت اقتصادی جنوب شرقی آسیا است به دلیل تنوع جمعیتی دارای آداب و رسوم های متنوعی است. مردم اندونزی بسیار مهمان نواز و خونگرم هستند و به راحتی و با یک لبخند می توان با آن ها ارتباط برقرار کرد. همین قاعده نیز شامل همسر سفیر اندونزی در تهران نیز می شود. وی که سالها فعالیت داوطلبانه داشته است در دوره ایی با استنلی آن دانهام (مادر باراک اوباما) رئیس جمهور آمریکا دوستی و همکاری نزدیکی داشته است. در آن دوران مادر باراک اوباما پس از کشته شدن همسر کنیایی اش، راهی اندونزی شده بود تا از دربارهٔ نقش زنان در صنایع خانگی بیشتر بداند. وی تحقیقاتش را بر روی کار زنان در جزیرهٔ جاوه و بلک‌اسمیتینگ در اندونزی متمرکز کرد. دانهام همچنین به استخدام بنیاد فورد در جاکارتا درآمد و مشاور بانک توسعهٔ آسیایی در پاکستان بود. وی در 7 نوامبر 1995 فوت کرد و باراک اوباما در جریان یکی از مصاحبه‌هایش مادرش را تأثیرگذارترین فرد در سال‌هایی که شخصیت وی شکل می‌گرفت، توصیف کرد. با توجه به سابقه همکاری همسر سفیر اندونزی با مادر باراک اوباما و نیز آگاهی از تنوع آداب و رسوم در این کشور با “اِرلی روسدیلاه”  گفتگویی انجام داده ایی که در ادامه می خوانید.

 گفتگوی اختصاصی آوا دیپلماتیک با خانم “اِرلی روسدیلاه” همسر سفیر اندونزی در ایران

 در چه سالی و در کدام شهر به دنیا آمده اید؟

16 ژانویه 1958 (26 دی 1336) جاکارتا

در کجا تحصیل کردید و شغل پدرتان چه بود؟

پدر و مادر من هر دو اهل سوماترا بودند. مادر من در یک بانک مستعمراتی آلمانی کار می‌کرد. من به دانشگاه اندونزیایی در جاکارتا رفتم و رشته‌ام جامعه‌شناسی خواندم.

چند برادر و خواهر دارید؟ فرزند چندم خانواده هستید؟

من فرزند دوم هستم، دو خواهر و دو برادر دارم.

چرا به جامعه‌شناسی علاقه‌مند شدید؟

در این رشته شما انسان و جامعه را مورد مطالعه قرار می‌دهید. چون انسان‌ها موجوداتی پویا هستند و مطالعه درمورد آنها جالب است، به این دلیل من جامعه‌شناسی را انتخاب کردم.

شما تا چه مقطعی در رشته جامعه شناسی ادامه تحصیل دادید؟

نظام آموزشی ما کمی متفاوت است. ما در مدت 5 سال تحصیل می‌کنیم که مابین کارشناسی و کارشناسی ارشد است.

موضوع پایان‌نامه شما درباره کدام موضوع اجتماعی بود؟

در مورد فقر در نواحی حومه‌ شهر جاکارتا بود. چون بسیاری از مهندسان جاکارتایی زمین‌های خود را به افرادی که به جاکارتا می‌آمدند می فروختند، این افراد به تدریج حومه‌ جاکارتا را پر کردند و چون سطح آموزش آنها پایین است برای همین موضوع پایان نامه من هم درمورد حومه‌ جاکارتا بود.

شما در مطالعه خودتان به حاشیه نشینی و فاصله طبقاتی در حومه شهر جاکارتا توجه کردید. در شرایط کنونی تا چه اندازه شکاف طبقاتی در اندونزی مشهود است؟

من اندازه‌ این شکاف را نمی‌دانم. اما می‌توان دید که بین افراد فقیر و افراد طبقه‌ متوسط جامعه فاصله‌ای وجود دارد. این مسئله در تمامی کشورهای دنیا نیز قابل ملاحظه است. شما در تهران شاید طبقه‌ متوسط نداشته باشید. مردم یا ثروتمند هستند یا فقیر.

در اندونزی هم همینطور است؟

نه. ما در اندونزی طبقه‌ی متوسط داریم. شاید در تهران شما افراد فقیر زیادی نمی‌بینید، اما این بدین معنی است که آنها می‌توانند نیازهای اولیه‌ی خود را برآورده کنند. اما افراد دیگری هم وجود دارند که نه خیلی ثروتمند هستند و نه خیلی فقیر.

خانواده شما در کدام طبقه اجتماعی قرار داشت؟

می‌توانم بگویم طبقه‌ متوسط. از نظر موقعیت اجتماعی شاید از رتبه‌ بالایی برخوردار بودیم، اما از نظر جنبه‌های اقتصادی رتبه‌ بالایی نداشتیم، چون اهل تجارت نبودیم و پدر من در بانک کار می‌کرد، بنابراین طبقه‌ متوسط رو‌به‌بالا بودیم و خانواده توانایی برآورده کردن تمام خواسته‌های ما را داشت.

پدرتان علاقه مند بود که شما چه شغلی داشته باشید؟

به خودم بستگی داشت. پدرم من را برای دکتر شدن یا هر شغل دیگری تحت فشار نمی‌گذاشت.

دیگر زنان اندونزیایی چطور؟ آیا آنها می‌توانند در هر دانشگاهی که انتخاب می‌کنند تحصیل کنند؟ معمولاً تمایل به ازدواج دارند یا ادامه تحصیل؟

آنها آزادند. می‌توانند هرکاری که می‌خواهند انجام بدهند و بنابراین درس هم می توانند بخوانند. ما پول زیادی بابت تحصیلمان پرداخت نمی‌کنیم و می‌توانیم به دانشگاه‌های دولتی برویم.

دختران چطور؟ آنها تمایل داشتند درس بخوانند یا ازدواج کنند؟

آنها به تحصیل تمایل دارند.

ادامه تحصیل در دوران جوانی شما با شرایط امروز چه تفاوتی کرده است؟

امروزه فرصت‌ها همان فرصت های گذشته هستند، اما هزینه‌ها از آن زمان بالاتر رفته است. حالا دانشجویان ترجیح می‌دهند خارج از کشور درس بخوانند، چون تحصیل در دانشگاه‌های اندونزیایی گران است و نرخ شهریه‌ها بالا است. روی‌هم‌رفته تمایل به تحصیل بیشتر است تا ازدواج.

پس منظور شما این است که ادامه تحصیل به لحاظ هزینه های موجود سخت‌تر شده است؟

بله. دانشگاه‌ها مانند شرکت ها رو به گران‌شدن می‌روند. اگر پولش را داشته باشید می‌توانید هزینه‌اش را بدهید، اما اگر امتحان را قبول شوید، هزینه‌ها پایین‌تر خواهند بود.

طبقه‌ متوسط در اندونزی چطور با نیازهایش روبه‌رو می‌شود؟ آیا یک خانواده با درآمد متوسط می‌تواند به راحتی از خود خانه‌ای داشته باشد؟

با توجه به نوسانات بدنه‌ی اصلی اقتصاد کشور، باید بگویم که این اتفاق فقط در اندونزی نیفتاده است، بلکه وضع در تمام دنیا همین است. من فکر می‌کنم بین درآمدها و نیازها در اندونزی هیچ تعادلی وجود ندارد. همه‌چیز در حال گران شدن است، اما حقوق‌ها و درآمدها همانطور پایین است. در ایران، شاید بتوانید با حقوقتان پاسخ نیازهای اولیه‌ خود را بدهید، که منطقی است. اما در اندونزی اینطور نیست. در مقایسه با تهران قیمت‌ها بالاتر هستند. برای مثال شما با 2 یا 3 هزار تومان می‌توانید یک لیتر شیر بخرید. اما همین مقدار شیر در جاکارتا دست‌کم 2 دلار قیمت دارد. پس می‌بینید که نیازهای اولیه در جاکارتا هزینه‌ بیشتری دارند و با این حال حقوق و درآمدها از ایران پایین‌تر است.

از زندگی عاطفی خود برای ما بگویید. چطور شد با جناب آقای سفیر آشنا شدید و در نهایت با ایشان ازدواج کردید؟

ما در یک دانشگاه درس می‌خواندیم و هم ورودی بودیم. اینگونه شد که او را ملاقات کردم. در آن دوران «تور دانشجویی» داشتیم و توسط این تورها به شهر دیگری می‌رفتیم تا از یک دانشگاه دیگر بازدید کنیم. یک روز برای حضور در تور ما داشتیم به سمت اتوبوس می‌رفتیم و من دیر به اتوبوس رسیدم و فقط یک صندلی خالی وجود داشت. من هم روی همان صندلی، در کنار او نشستم، اما توجه زیادی به او نداشتم. چون ما متفاوت بودیم.

وقتی به یک سخنرانی عمومی در یک تالار بزرگ می‌رفتیم، من در سمت راست نشسته بودم و او در سمت چپ. سمت راست تالار نشان‌دهنده‌ دانشجوهای ترم بالایی بودند و سمت چپ تالار نشان‌دهنده‌ درس خوانها بود. او درمورد سرگرمی‌هایش و کتاب‌هایی که می‌خواند صحبت کرد و من هم همین کار را کردم و با هم دوست شدیم. او چند کتاب به من قرض داد و من هم در پاسخ همین کار را کردم. بعدها به خانه‌ ما آمد و به‌این‌دلیل که می خواستم با یکی از دوستانم بیرون بروم و این موضوع برایم مهم بود، به مادرم گفتم که به او بگوید من خانه نیستم. چون نمی‌خواستم با کسی رابطه عاطفی داشته باشم و بعد از اینکه او را جا گذاشتم، او دیگر به خانه‌ ما نیامد.

در سال دوم دانشگاه ما باید انتخاب رشته می‌کردیم و رشته‌ من جامعه‌شناسی بود و این به این معنی بود که ما بجز در کتابخانه نمی‌توانستیم جای دیگری یکدیگر را ببینیم. بعد از سال چهارم آن گروه را ترک کردم. چون ما تنها بودیم (زندگی عاطفی نداشتیم)، به دوستانم گفتم که تا زمانی که ما باهم هستیم دوست‌پسری نخواهم داشت. به علاوه پسرهای گروه ما به دختران کم سن و سال تر تمایل نشان می دادند. بعد من همسرم را در کتابخانه ملاقات کردم و دوباره صحبت کردیم و او به خانه‌ ما آمد.

دوست دارم بدانم مراسم ازدواج در اندونزی چگونه است. در زمان شما، اگر پسری قصد داشت از دختری تقاضای ازدواج کند، این کار را چطور انجام می‌داد؟ آیا باید مستقیماً با خود دختر صحبت می‌کرد یا این کار به شکل دیگری صورت می گرفت؟

پسرها باید به خانه‌ می‌آمدند و قرار می‌گذاشتیم. اجباری وجود نداشت که حتماً خانواده باید حضور داشته باشند. پسرها به خانه‌ ما می‌آمدند، باهم بیرون می‌رفتیم، وغیره البته بعد از اینکه توافق می‌کردیم، خواستگاری انجام می‌شد.

شما گفتید که همسرتان برای اولین بار به قصد ملاقات مادرتان آمد. چرا برای اولین بار نمی‌خواست با پدرتان ملاقات کند؟

چون او مجبور بود بعدازظهر در حدود ساعت 4 یا 5 به خانه‌ ما بیاید و پدر من در آن ساعت سرکار بود. در نتیجه او فقط می‌توانست مادر من را ملاقات کند. حتی اولین باری که به خانه‌ ما آمد، به خاطر ملاقات والدین من نبود. او آمده بود خود من را ببیند، اما چون من خانه نبودم (به مادرم گفته بودم به او بگوید نیستم) او با والدین من دیدار کرد و رفت و بار دیگری آمد. بعد از چهار سال که ما توافق کردیم که با هم باشیم، او هفته‌ای یک یا دو بار به خانه‌ ما می‌آمد و باهم به سینما، تئاتر می‌رفتیم.

همسرتان بالاخره چه زمانی از شما خواستگاری کرد؟

بعد از دو سال و نیم. در تمام طول آن چهار سال ما زیاد یکدیگر را نمی‌دیدیم.

چرا اینقدر طول کشید؟

چون ما در طول آن چهارسال به آن اندازه که می‌بایست باهم وقت نگذرانده بودیم و او می‌خواست درسش را تمام کند البته من هم شرطی برای او نگذاشته بودم. من فقط به او گفتم که ما باید ازدواج کنیم و در کنار هم کار کنیم تا به این طریق زندگی خودمان را بسازیم.

آیا در آن زمان شاغل بودید؟

بله. من در N.G.O (سازمان غیردولتی) در سندیکای زنان یک کار پاره‌وقت داشتم که یک نهاد برای توسعه‌ جامعه مدنی بود. من در بخش تحقیق و توسعه و چند بخش غیررسمی که در اندونزی فراوان هستند، کار می‌کردم. یک پیشنهاد داشتیم که در پنج شهر دست به تحقیقاتی بزنیم، نخست در جاکارتا و من هم مسئول پروژه بودم. مدیر پروژه مادر رییس‌جمهور آمریکا باراک اوباما بود.

او آنجا چه‌کار می‌کرد؟

او بنیاد فورد را اداره می‌کرد. (بنیاد فورد: بنیادی خصوصی و جهانی با هدف ارتقاء رفاه انسانی)

پس این پروژه آمریکایی بود؟

نه، نه، در اندونزی سازمانه های غیردولتی زیادی وجود دارند. برای اینکه این تشکلها پروژه‌ای را به انجام برسانند، باید تامین مالی صورت بگیرد. درباره مادر اوباما باید به این نکته اشاره کنم که وی برای بار دوم با یک مرد اندونزیایی ازدواج کرده بود که از آن ازدواج یک دختر هم داشت. به همین دلیل ناپدری اوباما یک اندونزیایی است.

شما برای چه مدتی با او (مادر اوباما) کار کردید؟

برای مدت زیادی از حدود سال 1981-1980 تا حدود 1988با هم کار می کردیم. ما به کارخانه‌های مختلفی می‌رفتیم. در آن دوران یک گروه افراد فمینیست هم داشتیم که هرهفته به‌همراه تعدادی از اعضای فمینیست در خانه او دور هم جمع می‌شدیم.

آیا از او (مادر اوباما) تصویری دارید؟

نمی‌دانم. شاید در خانه‌ام در جاکارتا داشته باشم. آخرین بار او را در سال 1990 درنیویورک ملاقات کردم، چون همسرم در آنجا یک ماموریت داشت. در آن دوران مادر اوباما در بنگلادش یک شرکت تعاونی برای زنان را بنا کرده بود.

وقتی مادر اوباما را در سال 1990 ملاقات کردید، پسر او در آمریکا یک سناتور شده بود، درست است؟

نمی‌دانم. من فقط مادر و خواهر او را می‌شناختم.

آیا مادر اوباما هیچ‌وقت درمورد پسرش با شما صحبت می‌کرد؟

او فقط می‌گفت که پدر اوباما به‌خاطر سیاست های وقت آمریکا کشته شد و پسرش (باراک ابوما) در هاوایی با مادربزرگش زندگی می‌کند.

پس پدر اوباما به دلایل سیاسی کشته شد.

بله، طوری که مادرش می‌گفت، در آفریقا کشته است.

آیا هیچ خاطره‌ خاصی از مادر اوباما دارید؟

او انسانی درون‌گرا بود و باید از دو فرزندش مراقبت می‌کرد. اما او خیلی حرفه‌ای بود.

آیا اوباما هیچ‌وقت به ملاقات مادرش می‌آمد؟

بله. من دوبار او را در حالی که شلوارک پوشیده بود ملاقات کردم. او را «بَری» صدا می‌کردند.

رفتار باراک اوبامای جوان چگونه بود؟

دوست‌داشتنی بود. به ناخواهری‌اش خیلی نزدیک بود.

آیا اوباما در آن سازمان غیردولتی به شما کمک می‌کرد؟

نه. چون من تنها دوست ناپدری‌اش و همکار مادرش بودم. در آن دوران او یک دانش‌آموز دبیرستانی بود.

مراسم ازدواج شما چطور بود؟ مثلاً همسر سفیر تونس به من گفت که برای هر ازدواج سه روز و سه شب جشن می‌گرفتند و هر روز لباس تازه‌ای می‌پوشیدند، در‌حالی‌که در مکزیک این مراسم فقط یک روز طول می‌کشید. در اندونزی چطور است؟

مراسم در اندونزی به این شکل است که بعد از توافق دوطرف، والدین هردوخانواده باهم ملاقات می‌کنند و درمورد همه‌چیز صحبت می‌کنند. مثل زمان ازدواج، مکان آن و …

شما مراسم عروسی را کجا برگزار می‌کنید؟ آیا به یک معبد یا مکان خاص دیگری می‌روید؟

درست مثل ایران. ما دور هم جمع می‌شویم و جشن بزرگی می‌گیریم و همه نیز لباس خاص محلی می‌پوشند.

مراسم به چه صورت است؟

بعد از ملاقات والدین، آنها قرار را مشخص می‌کنند و ما همه‌ کارها را انجام می‌دهیم. مراسمی با عنوان «عقد» در خانواده‌های ما وجود دارد که در آن اعضای فامیل شرکت می‌کنند و هدایایی مانند لباس یا جواهرات می‌آورند. نوع هدیه بستگی به خود خانواده دارد. هیچ‌کس درخواست چیزی نمی‌کند، آنها خودشان این کار را انجام می‌دهند.

من شنیده‌ام که دراندونزی عروس در روز عروسی دندان‌های خود را به رنگ سیاه درمی‌آورد. این درست است؟

به‌هیچ‌وجه.

همچنین شنیده‌ام که درطول مراسم عروس‌های اندونزیایی پاهای داماد را می‌شویند تا وفاداری و پایداری خود را ابراز کنند.

این یک سنت است و ما آن را انجام می‌دهیم.

آیا در شهرهای مختلف سنت‌های متفاوتی دارید؟

در حقیقت این سنت‌ها در هرکجای اندونزی متفاوت است. مثلاً قبل از شب عروسی، عروس مراسم جداگانه‌ای برگزار می‌کند و داماد دوش می‌گیرد. قبل از عقد، نیز عروس دوش می گیرد و ناخن‌ها را لاک می زند.

من شنیده‌ام که قبل از آمدن به خانه عروس، داماد نباید پایش را روی زمین بگذارد. درست است؟

نه. من این را نشنیده‌ام. وقتی که داماد می‌آید، ما از او می‌خواهیم که روی یک فرش بنشیند و اینگونه به او خوش آمد می‌گوییم. اگر مراسم ازدواج در یک مسجد صورت برگزار می شود مردم از شروع مراسم و پیش از ورود داماد می‌توانند فرش مخصوص را ببینند.

شاید این سنت‌ها بیشتر به مربوط نواحی روستایی اندونزی باشد. من شنیده‌ام که قبل از ازدواج و بعد از اینکه توافق صورت گرفت، پدر عروس او را با آب پاک می‌کند.

بله. این همان دوش گرفتن است که گفتم. هم عروس و هم داماد این کار را انجام می‌دهند.

آیا آب را با یک قاشق می‌ریزند یا همان دوش معمولی؟

یک دوش در یک محل مخصوص. یک محل را با دکور ویژه آماده می‌کنند و ما یک لباس مخصوص می‌پوشیم و یک نفر آب را می‌ریزد. این اتفاق در خانه می‌افتد.

آیا آداب و رسوم دیگری درمراسم عروسی وجود دارد؟

در شب عروسی و بعد از عقد، پذیرایی داریم که البته می‌تواند در روز بعد نیز انجام شود. اما امروزه دیگر مراسم روز بعدی وجود ندارد، در واقع پذیرایی همان شب عروسی انجام می‌شود که بعداً راحت باشند.

در ایران رسمی وجود دارد که عروس در هنگام ازدواج باید وسایل خانه را با خود بیاورد.

اگر دوطرف توافق کنند، این کار انجام می‌شود. اما این به آن معنی نیست که حتما عروس باید این کار را انجام دهد.

در هند، پاکستان، سریلانکا و افغانستان خانواده‌ی داماد باید مهریه بپردازند. در اندونزی چیزی شبیه این وجود دارد؟

نه به طور ویژه این رسم وجود ندارد. در اندونزی اگر بخواهند مهریه بدهند می‌توانند، اما هیچ اجباری نیست.

بعد از ازدواج چند سال در جاکارتا ماندید؟

4 سال

بعد از آن اولین بار به کجا رفتید؟

نیویورک

وقتی که از فرودگاه جان اف. کندی خارج شدید نیویورک را چگونه دیدید؟

قبل از اینکه به آنجا برسم، یک شماره از مجله‌ تایم بود که در آن خواندم شرایط قرار نیست خوب باشد. سال 1990 بود و واقعاً هم همینطور بود. راه رفتن در منهتن برای ما ترسناک بود. اما بعد از یک سال عادت کردم. در نیویورک، شما می‌توانید همه‌چیز را پیدا کنید، گران، ارزان، گالری، موزه، همه‌چیز در دسترس قرار دارد.

بهترین خاطره‌ شما ازآن زمان چیست؟

می‌دانید، در نیویورک نقاشی‌های مشهوری از پیکاسو و نقاشان دیگر وجود دارد، من و همسرم برای دیدن آن ها رفتیم. من همچنین باربارا استریسند (خواننده و ترانه نویس آمریکایی) را دیدم، و چند خواننده‌ دیگر را میدان مدیسن دیدم. همچنین این شانس را داشتم که در 1999 به کنسرت کیتارو بروم. ما همچنین تئاترهای بسیاری را در برادوی تماشا کردیم.

وقتی که در نیویورک بودید فرزندی نداشتید؟

درواقع ما دو فرزند داشتیم، یکی در جاکارتا و دیگری در نیویورک به دنیا آمده بودند.

زندگی با دو فرزند در آنجا سخت نبود؟

نه. من کسی را با خودم آوردم که به من کمک کند. من هرروز به منهتن می‌رفتم. من می‌توانستم 50 بلوک را پیاده‌روی کنم و دوست داشتم در آن حوالی گردش کنم.

چینی‌های بسیاری در منهتن زندگی می‌کنند. آیا شما را با چینی ها اشتباه نمی گرفتند؟

نه. از من می‌پرسیدند که اهل کجا هستم. نیویورک جاهای زیادی برای گردش دارد. ایتالیای کوچک و مکان‌های دیگری مثل این در منهتن وجود دارد.

بعد از نیویورک به کجا رفتید؟

به ژنو.

مقام شوهرتان در آنجا چه بود؟

او در بخش خلع‌سلاح مشغول به فعالیت بود.

بعد از آن به مسکو رفتید؟

بله. دو بار.

زندگی مسکو چطور بود؟

ما فقط 14 ماه آنجا بودیم. آنجا خیلی سرد بود. در یک سال به مدت 7 ماه برف می‌آمد و فقط دو ماه و نیم آفتاب داشتیم. آن زمان پارکینگ نبود، چراکه فضای کمونیسم در تمام کشور حکومت می‌کرد. ما باید ماشین خودمان را در حیاط پارک می‌کردیم و هرروز صبح برف شیشه‌ها را پاک می کردیم. اگر کسی واقعاً تنبل بود، به جای کل ماشین فقط شیشه‌ها را پاک می کرد.

این نوع زندگی نیز جالب است چون در اندونزی برف نمی بارد.

خوب، البته من در ژنو و نیویورک برف را دیده بودم. اما آنجا خیلی بد بود و آدم کسل می‌شد. دما منفی 35 درجه سانتی گراد بود، آدم یخ می‌زد. تفاوت اینجاست. زمانی که در جاکارتا هوا گرم بود، در مسکو به‌شدت هوا سرد بود.

چه سالی به ایران آمدید؟

سال 2012 بود

در طول اقامت تان در ایران به کجاها رفته اید و از کدام بخش‌های کشور دیدن کرده اید؟

جاهای زیادی و مکان های مختلفی را دیدم. من و شوهرم عاشق سفرکردن هستیم. حتی وقتی که در ژنو و مسکو بودیم، آخر هر هفته از روستاهای کوچک دیدن می‌کردیم.

تصور کنید می‌خواهید ایران را برای یک اندونزیایی توصیف کنید. به او چه می‌گویید؟

ایران یک کشور چهارفصل است؛ شما جنگل و بیابان دارید. شما تمدن، تکنولوژی و منابع طبیعی دارید.

اگر به اروپا بیایید، می‌بینید که تمدنشان به قدمت ایران نیست. آنها تمدن را بعد از انقلاب صنعتی یا رنسانس آغاز کردند. گردشگران فقط به صرف دیدن جاذبه‌ های توریستی به ایران نمی‌آیند، بلکه می‌آیند تا شاهد این تمدن باشند. مثلاً اگر به سوئیس بروید، فقط می‌توانید اسکی بازی کنید ولی در ایران با توجه به تنوع آب و هوا همان زمستانی را خواهید یافت که در سوئیس وجود دارد.

شما باید خاطرات زیادی از اقامت تان در ایران داشته باشید. از آنها برای ما بگویید.

اینجا احساس می‌کنم در خانه‌ خودم هستم. مثلاً در ایران می‌توانم گوشت حلال بخرم که واقعاً من را خوشحال می‌کند. به‌علاوه، مردم ایران خونگرم هستند و به راحتی می‌توان با آنها دوست شد. من می‌توانم برای مدت زیادی با آنها به خرید بروم. اما چنین چیزی در اروپا وجود ندارد.

غذای ایرانی مورد علاقه‌ی شما چیست؟

خورشت فسنجان دوست دارم.

آیا می‌توانید غذای ایرانی درست کنید؟

نه، هنوز نه. البته آشپز ما خیلی خوب است و ما برای غذا نگرانی نداریم. اما وقتی به جاکارتا برگردم، حتماً باید خودم غذا درست کنم. اما قبل از آن، شاید زمان بیشتری را صرف یادگرفتن پختن غذاهای ایرانی بکنم.

 همسر شما با اینکه دیپلمات است ولی به صورت حرفه ایی فعالیت عکاسی را ادامه می دهد. آیا شما هم عکاسی می کنید؟

نه. من در این زمینه خیلی به او وابسته هستم. وقتی من عکس می‌گیرم، نتیجه خیلی خنده‌داری از آب در می‌آید.

دوست دارید از کدام شهرهای ایران دیدن کنید؟

من دوست دارم به کلوت، نزدیک کرمان بروم. آنجا گنبدهای زیادی دارد. من 5 بار به تبریز، 6 بار به شیراز، 2 بار به یزد و 2 بار هم به همدان سفر کرده ام. من به مکه، مدینه سفر کرده ام و قبل از اینکه به جاکارتا برگردم، دوست دارم به کربلا بروم. من به شهرهای مقدس زیادی سفر کرده‌ام ولی کربلا هنوز نرفته ام. همه‌ی این شهرهای مقدس را در سال 2006 دیده‌ام.

آخرین بار چه زمانی در جاکارتا بودید؟

آوریل 2014

آیا در جاکارتا پلیس مذهبی وجود دارد؟

نه، به‌هیچ‌وجه.

اما در اخبار آمده بود که پلیس مذهبی در اندونزی به زنان می‌گوید که حجاب و لباس مناسب بپوشند.

شاید در “آچه” اینطور باشد، اما در جاکارتا به این صورت نیست زیرا “آچه” یک شهر مذهبی است.

 از اینکه فرصتی در نظر گرفتید تا گفتگوی صمیمی با هم داشته باشیم متشکرم، امیدوارم روزهای خوبی در ایران داشته باشید

من هم از اینکه این گفتگو را ترتیب دادید متشکرم.

گفتگو از: محمدرضا نظری

  • facebook
  • googleplus
  • twitter
  • linkedin
  • linkedin
  • linkedin